درباره من


من اگر بخواهم در مورد مسیر شغلی که طی کردم ‌بیشتر توضیح بدهم باید به دوران دانشجویی ام در مقطع کارشناسی ارشد باز گردم. زمانی که با گذراندن دروسی مثل روانشناسی شناختی و نوروسایکولوژی به جنبه های شناختی و عصب شناختی روانشناسی بیشتر علاقه مند شدم و موضوع پایان نامه ام را هم در همین زمینه انتخاب کردم. “بررسی تاثیر هوش هیجانی، فرهنگ ذهنی و ذهن خوانی از طریق چشم بر تصمیم گیری در موقعیت اجتماعی”. که نهایتا منجر به موفقیت من ‌به کسب رتبه برتر در دوره ی فوق لیسانس شد.
در طی زمانی که مشغول کار بر روی موضوع پایان نامه ام بودم با نظریه پرداز مهمی به اسم آنتونیو داماسیو (که یک عصب شناس پرتغالی-آمریکایی) است آشنا شدم. داماسیو به تصمیم گیری به شکل منطقی و مکانیکی باور ندارد و معتقد است که انسان، نه از این ویژگی برخوردار است و نه چنین ویژگی را ( تصمیم گیری بدون احساس) می توان یک توانمندی مثبت ارزیابی کرد. او هنر انسان را در تلاش برای ایجاد تعادل بین هر سه عامل منطق، احساس و شرایط محیطی می داند.
آشنایی با داماسیو و نظریه او علاقه من را به جستجو و مطالعه در زمینه مباحث علوم اعصاب بیشتر کرد تا جایی که بعد از فارغ التحصیلی ام بلافاصله به پژوهشکده علوم شناختی و مغز دانشگاه شهید بهشتی رفتم و کار پژوهشی خود را زیر نظر دکتر وحید نجاتی آغاز کردم. بعد از آن به واسطه اجرایی کردن یک طرح پژوهشی به دپارتمان نوروتراپی دانشگاه تهران پیوستم و همین امر زمینه ساز همکاری من با مرکز مشاوره ی دانشگاه تهران به مدت ۵ سال شد. در ۲ سال نخستی که من در واحد نوروتراپی مشغول بکار بودم فرصت و سعادت آموختن و همکاری زیر نظر اساتید بزرگی را داشتم و با انواع روش های درمان شناختی-عصبی مثل نوروفیدبک، tDCS و rTMS آشنا شدم.
هرگز نمی توانم لذتی که از آموختن و مطالعه مغز تجربه کردم را انکار کنم، اما در طی همان دوران و کار با مراجعان بود که متوجه شدم این روش های درمانی و یا اساسا علوم اعصاب تمرکز زیادی بر احساسات و واقعیات عاطفی انسان ندارد. بنابراین تصمیم گرفتم به حیطه روان درمانی وارد بشوم. برای انتخاب رویکرد درمانی مورد نظرم بسیار مطالعه و جستجو کردم و نهایتا با رویکرد روان درمانی پویشی فشرده و کوتاه مدت (ISTDP) آشنا شدم و آموزش خود را در مرکز بینش نو زیر نظر دکتر نیما قربانی به عنوان تنها ایرانی که در انجمن جهانیISTDP مورد تایید علمی قرار گرفته است آغاز کردم.
دو عامل مهم در انتخاب رویکرد درمانی ام وجود داشت که اولین آن مربوط به پایه های نظری این رویکرد درمانی است (که مبتنی بر نظریه روانکاوی فروید است) و دیگری غایتی است که برای روان درمانی افراد در نظر دارد و آن هم تجربه عمیق ترین و گاها ناهشیار ترین احساسات است که معمولا به صورت مشکلات رفتاری و اضطراب های شدید در روابط بین فردی تجربه می شود.
در پایان باید به این موضوع نیز اشاره بکنم که تا کنون ارتباط و کارهای پژوهشی ام را در زمینه علوم اعصاب متوقف نکرده ام و در حال حاضر زیر نظر دکتر Ana Ganho Ávila استاد دانشگاه کویمبرا پرتغال مشغول به مطالعه و بررسی افسردگی پس از زایمان هستم.